زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد - عبید زاکانی




دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد

نقش رخسار تو پیرامُن چشمم می گشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما می کرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می سوخت
دود سودای توام قصد سویدا می کرد

نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید 
ادامه مطلب ...

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد - صائب تبریزی



آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد 

لب میگون تو را کاش تماشا می کرد


عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد


دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد

از گهر بادیه را دامن دریا می کرد


در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه 

ادامه مطلب ...

(غرور و فروتنی)




 جهالت و نادانی جایی خواهد بود که غرور وجود دارد و خرد و دانایی، جایی که تواضع و فروتنی وجود دارد  


 

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم - هما میرافشار



بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟!

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی 
ادامه مطلب ...

جانِ منی، جانِ منی، جان من - مولانا



جانِ منی، جانِ منی، جان من
آنِ منی، آن منی، آن من

شاهِ منی، لایق سودای من
قند منی، لایق دندان من

نور منی، باش در این چشم من!
چشم من و چشمه ی حیوان من

گل چو تو را دید به سوسن بگفت 
ادامه مطلب ...

یارب، غم بیرحمی جانان به که گویم - هلالی جغتایی


یارب، غم بیرحمی جانان به که گویم
جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم

نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم

آشفته شد از قصّه ی من خاطر جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم

گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما
دردی که گذشته‌ست ز درمان به که گویم

دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند 
ادامه مطلب ...

من بدین خوبیّ و زیبایی ندیدم روی را - سعدی


من بدین خوبیّ و زیبایی ندیدم روی را
واین دلآویزیّ و دلبندی نباشد موی را

روی اگر پنهان کند سنگین‌دلِ سیمین‌بدن
مشک غمّاز است، نتواند نهفتن بوی را

ای موافق‌صورت و معنی که تا چشم من است!
از تو زیباتر ندیدم روی و خوش‌تر خوی را!

گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن!
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را

هر که را وقتی دمی بوده‌ست و دردی سوخته‌ست 
ادامه مطلب ...