زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

هین کژ و راست می‌روی باز چه خورده‌ای بگو - مولانا



هین کژ و راست می‌روی، باز چه خورده‌ای؟ بگو!

مست و خراب می‌روی، خانه به خانه کو به کو


با که حریف بوده‌ای، بوسه ز کی ربوده‌ای؟

زلفِ که را گشوده‌ای، حلقه به حلقه مو به مو


نی تو حریف کی کنی، ای همه چشم و روشنی

خفیه رَوی چو ماهیان، حوض به حوض جو به جو  ادامه مطلب ...

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار - شیخ بهایی




آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار

از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار


ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز

ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار


در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد

ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار  ادامه مطلب ...

من آینهٔ طلعت معشوق وجودم - شیخ بهایی



من آینه‌ی طلعت معشوق وجودم

از عکس رخش مظهر انوار شهودم


ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد

آن دم که ملائک همه کردند سجودم


تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم

گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم

ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی - شیخ بهایی




ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی


بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی


بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی


دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟  ادامه مطلب ...

دوبیتی های ناب



ای دوست، به دوستی قرینیم تو را

هر جا که قدم نهی زمینیم تو را


در مذهب عاشقی روا نیست که ما:

عالم به تو بینیم و نبینیم تو را


عراقی 

****************

***********


ای روی تو آرزوی دیرینه‌ی ما

جز مهر تو نیست در دل و سینه‌ی ما


از صیقل آدمی زدائیم درون

تا عکس رخت فتد در آئینه‌ی ما


عراقی 

***************

***********


گفتم: دل من، گفت که: خون کردهٔ ماست

گفتم: جگرم، گفت که: آزردهٔ ماست  ادامه مطلب ...

در هوایت بی‌قرارم روز و شب - مولانا






در هوایت بی‌قرارم روز و شب

سر ز پایت برندارم روز و شب


روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم روز و شب


جان و دل از عاشقان می‌خواستند

جان و دل را می‌سپارم روز و شب 

ادامه مطلب ...

روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست - اوحدی مراغه ‌ای

روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست

شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست


ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب

بنده‌ی آن چشم ترک و زلف هندوی شماست


مشک چینی را ز غیرت بر نمی‌آید نفس

زآن دم عنبر، که در دام دو گیسوی شماست؟


این که می‌آید دم صبحست یا باد ختن؟

یا نسیم روضه‌ی فردوس؟ یا بوی شماست؟


از بهشت ار شاهدی خیزد شما خواهید بود

در جهان ار جنتی باشد سر کوی شماست


سوختیم از مهرتان، هم سایه‌ای می‌افگنید

کاندراین همسایه میل خاطری سوی شماست


حال محنتهای من محتاج پرسیدن نبود

محنت ما را، که خواهد بودن، از خوی شماست


تا ز دست آن سر زلف چو چوگان زخم خورد

این دل آشفته سرگردان تراز گوی شماست


بر دو رویم سال و مه این اشک خون رفتن روان

از دو رویی کردن دلهای چون روی شماست


گر کشیدم در کنار، از لاغری نتوان شناخت

کین تن باریک من، یا حلقهٔ موی شماست


اوحدی را دل ز سنگ انداز دوری خسته شد

باز پرسیدش، که آن مسکین دعاگوی شماست


اوحدی 

دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ - اوحدی مراغه‌ای



دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟


بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟

به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟


هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد

تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟


خون من ریزی و چشم تو روا می‌دارد

بوسه‌ای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟


شهریان را به غریبان نظری باشد و من

دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟ 

ادامه مطلب ...